پيام دوستان
+
من که دارم ميرم .. دوس داشتيد تشريف بياريد خوشحال ميشيم يه لقمه لبخند مهمون ما :)

هما بانو
03/10/11
ذره بين زنده
چون سطحش بين المللي نيست نميآييم :)
پروانگي
آخ يادم رفت بنويسم به جز کساني که دوست دارن شاعر باشن ولي نمي تونن :) :)
پروانگي
اوهوم بد نبود :) اگه گروهم وسط برنامه برام اعصاب مي ذاشتن بهترم ميشد :)
پروانگي
منم منظورم به مسافت بود از مکاني که شما هستيد تا مشهد :)
+
از جمعه ها بدم مياد :-| .. از روزاي تعطيل بدم مياد :-|

freand
97/8/15
3 فرد دیگر
7 فرد دیگر
+
از لذت هاي مادر بودن...
اينکه براي بچه هات لواشک و پفک نمکي مينو بخري ولي چون براشون خوب نيست خودت بشيني همش رو بخوري
ديگه با بچه هات قايم باشک بازي کني
بعد بهشون کلي ماژيک بدي وقتي پدرشون خوابه صورتشو نقاشي کنن تا پاشد بره صورتش رو بشوره کلي کيف کنه چه خانواده هنرمندي داره
ديگه باهاشون شعر اقا خرگوشه رو تمرين کني تا به آخ ش رسيدن خوشگل تلفظش کنن!



جوجولي
97/3/9
+
از همه دست کشيدم که تو باشي همه ام
با تو بودن ز همه دست کشيدن دارد

ذره بين زنده
96/11/8
... كسي كه با او بودن از همه دست كشيدن دارد فقط خداست و آنانكه به او متصلند ... غير از اين باشد بالاتر از هر دست دستي هست !
+
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولي
با چون مني به غير محبت روا نبود ...
شهريار

انديشه نگار
96/8/11
مدتيه سوژه من تو عکاسي شده يک پيرمرد که هر روز صبح مي بينمش .. تو چشماش انگار هيچي نيست فقط مي خنده نمي دونم به چي... شايد تنها چيزي که از زندگي يادش مونده خنديدنه .. ميگن آلزايمر داره ميگم باور نمي کنم
تولدت مبارک بانو... چه قدر خوب که تولدت با تولد خانوم سلام الله عليها يکي شده.. به فال نيک بگير.. ان شاالله عمر با عزت و برکت و عاقبت نيکو داشته باشي..@};- @};- :)
3 فرد دیگر
41 فرد دیگر
+
هرچند که چون راز تو را مي خواهم
مغرورم و با ناز تو را مي خواهم
اقرار عجب درد ِ غريبي دارد
من خرشدم و باز " تو" را مي خواهم...!
*پوريا*
95/4/11
+
چگونه مي شود باد
برگي را در آغوش گيرد؟
بغلم که مي گيري
حصاري محدودم نمي کند
دستانت آزادم مي کند
چون برگي در آغوش باد
م.واجد

محدثه خانوم
95/2/26
+
غافلي از حال دل، ترسم که اين ويرانه را
ديگران بي صاحب انگارند و تعميرش کنند
>>>>>>>>
صائب

***انتظار***
95/2/7
+
بريده اي از يک کتاب
ما پرندگان را خورديم، خورديم شان ... مي خواستيم آوازشان ميان گلوي مان بالا بپيچد و از درون دهان مان بشکفد بيرون، پس خورديم شان ... مي خواستيم پرهاشان از بدن مان جوانه زند ... بال هاشان را مي خواستيم، دل مان مي خواست مانند آنها پر بگشاييم، آزادانه اوج بگيريم بر فراز درخت ها و ابرها، پس خورديم شان ... به آنها نيزه زديم، چماق کوفتيم، پاهاشان را در هم پيچيديم، به تورشان انداختيم

پيام رهايي
95/2/18
+
پاييز نه ، هر صفحه از تقويم
تنهايي در هر حال غمگينه
با هر هوايي ، صاف يا ابري
مشهد تمومِ سال غمگينه ...

***انتظار***
95/2/7
1 فرد دیگر
15 فرد دیگر
+
زمين گنديد
آيا
بر فراز آسمان
کَس نيست؟
اخوان ثالث

***انتظار***
95/2/7