روزی حضرت محمد داشت به مسجد می رفت که بچه هارادیدکه دارندبازی می کنند.
بچه ها به حضرت محمد (ص)گفتند:
شما می آیی بازی کنیم
پیامبرفرمودند من باید به مسجدبروم من به خانه می روم وچندگردو به شما ها می دهم وشماها بین خودتان تقسیم کنید
آن حضرت آن کارراکرد وبچه ها خوشحال شدند
بعد به مسجد رفت.
در مسجد بلال گفت:
حضرت محمد(ص) چرا شما دیر به مسجدآمدید؟
حضرت اتفاق ها یی را که افتاده بود برای او تعریف کرد